داستان من و مژده

داستانی واقعی

داستان من و مژده

داستانی واقعی

باز هم معرفی خودم!

سلام! گفتن دوباره خودت رو معرفی کن...آخه چند بار!گفتن گنگ حرف می زنی ...آخه....
اگر در مورد من سوالی دارین بپرسین تا جواب بدم.اما باز هم معرفی خودم:
اول اینکه توقع نداشته باشین تا نام خانوادگی خودم و مژده رو بگم!

من معین هستم.دانشجو. بیست و یکی و دو سال سن از خدا گرفتم . به دختری به نام مژده که از آشنایانمونه علاقه مند شدم. شخصا به روشن فکری اعتقاد دارم اما یکی از این حرف هایی که بعضی از روشنفکرا می زنن رو قبول ندارم. برای زن و مرد به یک اندازه ارزش قائلم. نماز و روزه و واجبات دین رو انجام می دم  و  کلا اسلام رو قبول دارم اگرچه مسلمان خوبی نیستم.در تاریخ جهان و تاریخ ایلام هیچ کسی رو به اندازه علی (ع) دوست ندارم و این حرف هم برام اصلا شعار نیست.از لحاظ خانوادگی....اعضای خانواده ما اکثرا تحصیل کردن و نداشتن تحصیلات دانشگاهی به هیچ وجه قابل قبول نیست.از لحاظ مالی هم ...وضعمون خوبه!از معمول جامعه بالاتریم.اگر امکاناتی که یک جوون هم سن و سال من باید داشته باشه رو مبایل و کامپیوتر و دسترسی به ماشین باشه از همه این امکانات برخوردارم. البته من فقر رو به دلایلی خیلی دوست دارم.

در مورد درسی هم درس هام بد نیست.اخلاقم هم بد نیست.از دروغ خیلی بدم میاد و سعی می کنم به خاطر خودم هیچ وقت دروغ نگم اما شاید یه جایی برای دفاع از کسی گفتم البته اون هم مصلحتی نه این که شهادت دروغ بدم... رفقام می گن وقتی حرف نمی زنی وحشتناک می شی چون هیچ کس نمی فهمه تو سرت چی میگذره...نمی دونم شاید راست می گن؟!.................

خب دیگه چی بگم...
فکر کنم کافی باشه...
دوست من جواب سوالت رو گرفتی یا باز هم بگم؟

یه مباحثه...

سلام!خوبین؟ در مورد ساختن ای دی  توی یاهو مسنجر برای وبلاگ نظر ندادین!؟

می خواستم یه نکته ای رو بگم.شاید من در مرد شروع قصه خودم و مژده بد توضیح دادم.یه سری از دوستان گفتن من عاشق نیستم و یه عده...

فکر کنم هیچ کس با این مقوله که بهتره آدم نسبت به طرف مقابلش شناخت داشته باشه مخالف نباشه.

هر کسی می تونه احساسی عاطفی نسبت به کسی داشته باشه.می تونه اون رو دوست داشته باشه یا حتی عاشقش باشه.من هم نسبت به مژده احساسث عاطفی دارم.احساسث که خودم می دونم چیه و چه شکلیه! اما نامی  که  به احساسات به عنوان عشق یا دوست داشتن و یا شاید هوس  تعلق می گیره نامی است که مردم روی آن می گذارند. نمیدونم مجنون هم ادعای عاشقی کرد یا مردم گفتند عاشقه؟ من یک احساسی دارم شما با توجه به تفکراتتون می تونین بگین من عاشقم و یا...

اما چیزی که می تونه اثبات حقیقت عشق رو بکنه شاید زمان باشه....گذشت زمان می تونه بگه یک احساس جاودان بوده یا مقطعی تا آن موقع مردم اسمش رو بگذارن عشق یا هوس!

شاید اول وبلاگ من صراختا گفتم عاشق مژده هستم اما خدا را گواه می گیرم تا حالا به خودم این اجازه رو ندادم که به مژده بگم عاشقتم!

و باز هم می گم:

به خاطر عشقم هر کاری می کنم اما...اما اشتباه نمی کنم!

من رو بیشتر بشناس!

سلام! اول یه تشکر!‌هیچ وقت فکر نمی کردم انقدر دوستان لطف داشته باشن و من رو مورد لطفشون قرار بدن.ممنون از نظراتتون...اما یه نکته که ظاهرا بعضی دوستان اشتباه متوجه شدن.من و مژده هنوز به هم نرسیدیم!

راستش فکر کردم یه ای دی در  یاهو مسنجر برای این وبلاگم بسازم که با شما دوستان عزیزم بتونم گهگاهی صحبت کنم.اگه این کار خوبه بگین تا انجام بدم! چون راستش یه جورایی به شما مربوط میشه!

راستی یه جمله این جا بگم شاید بعدا بیشتر توضیح دادم:
به خاطر عشقم هر کاری می کنم اما... اما اشتباه نمی کنم!

گفتم یه کم از خودم بگم تا شاید این شناخت بد نباشه:

من الان دانشجو هستم....رشته ام هم....چه فرقی می کنه....سنم هم...واقعا چه فرقی می کنه؟....

الان من رو شناختین؟!

خب قهر نکنید!

بیست و یکی دو سالمه....فکر کنم ۲۶ یا ۲۷ سالگی ازدواچ کنم....یعنی اون موقع خاله و مامانم یادشون میاد که این همه سال آستین هاشون رو بالا نزدن! آخه خاله جون چرا این همه وقت لباس آستین دار نمی پوشیدی که گهگاهی آستین بالا  بزنی!

 بعضی وقت ها خیلی ساکتم و بعضی وقت ها سر همه رو می خورم! هیچ وقت یادم نمیاد فکم درد گرفته باشه!

اخلاقم هم....خوب باید دوستان در این مورد نظر بدن....شما دوستان جدید چی فکر میکنید؟ اخلاق من چه جوریه؟ خودم فکر می کنم قابل تحمل باشم!

آدم بدی نیستم!.... چاقو کش که نیستم....از این جوون هایی که سر کوچه بی کار نشستن هم نیستم! دیگه.... آهان! معتاد هم که نیستم! سیگار هم که نه اصلا! قلیان هم که اشکالی نداره؟!.....اشکال داره؟!.... از این به بعد نمی کشم!....بابا چرا بهتون برخورد! باور کنید من بوی هر نوع دودی به مشامم برسه باید سریع برم دکتر! حساسیت دارم!
حالا واقعا پسر به این خوبی...چرا مژده من رو دوست نداره؟!

کی گفته؟!
راستش خودش گفته: گفته که اصلا من رو دوست نداره!

اسمش رو بگذارین درد دل!

سلام! برای پست قبلی یه عده از عزیزان محبت کردن و نظر دادن.یه عده گفتن عاشق واقعی نیستی و یه عده گفتن امیدواریم عاشق واقعی باشی و....

خیلی برام جالب بود! شما از کجا می دونید من و مژده در چه شرایطی هستیم! منظورم اینه که اگه الان بهتون بگم من و مژده ۱۳ سال پیش با هم ازدواج کردیم و الان ۳ تا بچه قد و نیم قد داریم باورتون میشه؟ یا اگه بگم بعد از ۱۳ سال زندگی مشترک و داشتن همون ۳ تا بچه از هم جدا شدیم چی؟ باورتون میشه؟

می دونم باور کردنش سخته و شما هم باور نمی کنید!

چون فعلا هیچ کدوم از این اتفاقات نیافتاده!

من یه چیزی رو می دونم که هیچ وقت مثل مجنون نخواهم شد گرچه طرف مقابلم برای من همان لیلی است! چرا خودمون رو گول بزنیم! مجنون یه قصه است و نه چیز دیگه!

من میگم عاشق مژده هستم! یعنی الآن دارم تمام تلاشم رو می کنم که شرایط خودم رو بهتر کنم تا در زندگی مشترکمون راحت تر باشه... و از طرفی اگر خودش بخواهد و به این نتیجه برسه که من نمی تونم خوشبختش کنم....خودم رو از سر راهه زندگیش می کشم کنار....اگر چه برام خیلی سخته!

من داستان های عاشقانه واقعی زیادی رو شنیدم و در اطرافم دیدم.آخرش به یه جمله رسیدم که اون هم یه استاد به هم گفت:  عاقلانه ازدواج کن.....عاشقانه زندگی کن!  

من هیچ وقت نیومدم برای خودم یه بت بسازم بعد اسمش رو بگذارم مژده! خودم رو شناختم...مژده را هم تا حدودی شناختم...بعد گفتم مژده را دوست دارم...با تمام خوبی ها و بدی هاش!

همه این حرف ها رو زدم که بگم ..... راستش نمی دونم چی می خواستم بگم! شما فکر می کنید چی می خواستم بگم!؟

شاید این جوری شروع شد؟!

سلام!میخوام توی این پست براتون خیلی کوتاه و مختصر توضیح بدم چه جوری عاشق مژده شدم...

شما فکر می کنید چه جوری بود؟

یه دوستی خیابونی...

شاید یه دوستی اینترنتی...

یا شاید فکر می کنید توی پارتی باهاش آشنا شدم....

هر کدام از این فکر ها رو کردین باید بگم اشتباهه!

پس چی؟

خانواده ی مژده دوست خانوادگی خانواده ما محسوب میشن. یه جورایی از خیلی از فامیل هامون بهمون نزدیک ترن! گرچه از بچگی با هم بزرگ شدیم اما هیچ خاطره ای از بچگیمون تو ذهنم نیست!خنده داره!؟

اما خنده دار تر این که تا چند سال پیش من اصلا مژده رو نمی دیدم!نه که کور باشم یا اینکه اون پیش ما نباشه! نه! اتفاقا از بچگی تقریبا ماهی یک یا دو بار می دیدمش...شایدم بیشتر! اما تا یه زمانی اصلا بهش فکر نمی کردم!یه جورایی اصلا نمیدیدم که بزرگ شده! بگذریم! بی خیال! خلاصه کلام این که توی یه روز نمی دونم خوب یا بد.....داشتم با خودم فکر می کردم که ناگهان اسم اون اومد تو ذهنم....فکر کردم که آیا اون می تونه ایده آل من باشه؟! بعد از کلی فکر کردن با خودم گفتم : با اجازه بزرگ تر ها بله....می تونه باشه!باورتون نمیشه شاید تا اون روز حتی قیافه اش هم دقیقا تو ذهنم نبود!

خلاصه از اون لحظه به بعد رفتم تو نخش!به قول بچه ها روش زوم شدم ببینم اون چه جور آدمیه!زود بود که بگم عاشقشم....گرچه الآن هم نمی دونم اسم احساسی که نسبت به اون دارم چیه؟ شاید عشق؟شاید دوستی! شاید هم فقط یه توجه بیش از اندازه به یه فرد!

همه این ها رو گفتم تا این رو بگم...احساسم نسبت به مژده با یه نگاه یا از این جواد بازی ها شروع نشد....تا حدودی با شناخت بهش علاقه مند شدم!....به نظر شما من می تونم بگم که عاشقشم؟