داستان من و مژده

داستانی واقعی

داستان من و مژده

داستانی واقعی

من رو بیشتر بشناس!

سلام! اول یه تشکر!‌هیچ وقت فکر نمی کردم انقدر دوستان لطف داشته باشن و من رو مورد لطفشون قرار بدن.ممنون از نظراتتون...اما یه نکته که ظاهرا بعضی دوستان اشتباه متوجه شدن.من و مژده هنوز به هم نرسیدیم!

راستش فکر کردم یه ای دی در  یاهو مسنجر برای این وبلاگم بسازم که با شما دوستان عزیزم بتونم گهگاهی صحبت کنم.اگه این کار خوبه بگین تا انجام بدم! چون راستش یه جورایی به شما مربوط میشه!

راستی یه جمله این جا بگم شاید بعدا بیشتر توضیح دادم:
به خاطر عشقم هر کاری می کنم اما... اما اشتباه نمی کنم!

گفتم یه کم از خودم بگم تا شاید این شناخت بد نباشه:

من الان دانشجو هستم....رشته ام هم....چه فرقی می کنه....سنم هم...واقعا چه فرقی می کنه؟....

الان من رو شناختین؟!

خب قهر نکنید!

بیست و یکی دو سالمه....فکر کنم ۲۶ یا ۲۷ سالگی ازدواچ کنم....یعنی اون موقع خاله و مامانم یادشون میاد که این همه سال آستین هاشون رو بالا نزدن! آخه خاله جون چرا این همه وقت لباس آستین دار نمی پوشیدی که گهگاهی آستین بالا  بزنی!

 بعضی وقت ها خیلی ساکتم و بعضی وقت ها سر همه رو می خورم! هیچ وقت یادم نمیاد فکم درد گرفته باشه!

اخلاقم هم....خوب باید دوستان در این مورد نظر بدن....شما دوستان جدید چی فکر میکنید؟ اخلاق من چه جوریه؟ خودم فکر می کنم قابل تحمل باشم!

آدم بدی نیستم!.... چاقو کش که نیستم....از این جوون هایی که سر کوچه بی کار نشستن هم نیستم! دیگه.... آهان! معتاد هم که نیستم! سیگار هم که نه اصلا! قلیان هم که اشکالی نداره؟!.....اشکال داره؟!.... از این به بعد نمی کشم!....بابا چرا بهتون برخورد! باور کنید من بوی هر نوع دودی به مشامم برسه باید سریع برم دکتر! حساسیت دارم!
حالا واقعا پسر به این خوبی...چرا مژده من رو دوست نداره؟!

کی گفته؟!
راستش خودش گفته: گفته که اصلا من رو دوست نداره!

نظرات 11 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 9 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:42 ب.ظ http://aramedel.blogsky.com

سلام

...چی بگم؟؟!

یاسمین ( حرفهای یه دختر غمگین جمعه 9 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 06:53 ب.ظ http://rue.blogsky.com

گاهی اوقات آدم میتونه آیندشو تصور کنه...و شما هم...
قابل شمارو هم نداشت اون ملب
دلت شاد

اسمر شنبه 10 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:00 ق.ظ http://www.asmar.persianblog.ir

مرا اینگونه باور کن...
کمی تنها ، کمی بی کس ،
کمی از یادها رفته...
خدا هم ترک ما کرده ،
خدا دیگر کجا رفته...؟!
نمی دانم مرا آیا گناهی هست..؟
که شاید هم به جرم آن ،
غریبــی و جــدایـی هست..؟؟؟
مرا اینگونه باور کن

خزر شنبه 10 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:48 ق.ظ http://khazar-tagarg.blogsky.com

سلام
آخه برادر من خیلی از مردم بد نیستند ولی به هم نمی خورن
مثلاْ همین من و تگرگ و در نظر بگیر ولش کن طولانی یه الان می نویسمش تو وبلاگ

خیال تو ... یکشنبه 11 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:07 ق.ظ http://sounds-of-heart.blogfa.com

سلام ...
راستش چی بگم ..
فکر کنم زیاد شیطونی و شوخ...
پسر یکم آروم بگیر ببینیم مشکلت چیه؟
اصلا مگه مشکل داری؟
کی گفته؟
جدی...
مژده چی گفته؟
من راستش همه چیز رو اینجا متوجه نمی شم ..
شاید زمان ببره تا بشه یه چیزایی رو فهمید و نظر داد...
موفق و شاد باشی ..
تا همیشه ...

زهرا یکشنبه 11 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:14 ق.ظ http://sky-butterfly.blogsky.com

سلام

ممنون که مثلا خودتو معرفی کردی ولی اینجوری شاید بهتر بشه نظر داد. حالا نوبت مژده خانومه. معرفیشون می کنی؟

راستی چرا منو خبر نکرده بودی که آپی؟ فکر کردی خودم می ام پیشت!

مژده را تا حدودی معرفی کردم باز هم.....باشه
این جا درش روبه همه بازه
دفعه بعد چشم میام خبر میدم

آیدا یکشنبه 11 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:06 ب.ظ http://ayda16.blogsky.com

سلام ...
من که نمیتونم در مورد اخلاقت قضاوتی بکنم با اولین بار اما فک میکنم فقط فک میکنم ادم زود جوشی باشی ... هوم؟
ببینم اگه مژده رو دوس داری چرا چشمت به آستینه مامان و خاله اس؟؟
حالا با ارازل و معتادا کاری نداریم ! اما مگه اونی که سیگار وقلیون میکشه آدم بدیه ؟؟؟ (گرچهواسه هر چیزی از طرف هر کسی یه تعریفی هست !!!
راستی ما باید اینجا تو رو آقای یکی مثه همه صدا کنیم؟؟؟ خیلی سختههههههههههههههههههههه (نیشخند) حالا اصن میتونیمم صدا کنیم هوم؟؟
دیگه همین ...

آیدا یکشنبه 11 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:20 ب.ظ http://ayda16.blogsky.com

دو تا پست قبلی رو هم خوندم ... باید بگم تو هم خیلی روون مینویسی ... اما انگار وسط نوشته هات ییهو رشته افکارت بریده میشه و همون وسط ولش میکنی ... نمیدونم شایدم این یه حسه غلطه که من دارم ... !
آره منم در مود دوست داشتنه تو باید بگم که عشق نیست ...(بهت بر نخوره بذار تا آخر حرفمو بزنم !) به نظر من عشق اونیه که تو یه نگاه بوجود میاد ..چون یه حسه و نمیشه سبک سنگینش کرد و بعد دید آیا بلی یا آیا خیر؟؟!(البته منظور من یه نگاه احمقانه نیس اونم وسط خیابون یا سر کوچه هامون !!!یه نگاهی که شاید بعد از کلی ارتباط بوجود بیاد !) یعنی تو هم اگه میگفتی بعد از اون همه سال ارتباط این حس بوجود اومد شاید بهش میشد گفت عشق ... اما تو اول تو ذهنت کلی مژده رو سبک سنگین کردی بعد تازه بهش نگاه کردی ! شاید بهتره بگم تا اون موقع که عشق نبوده ! حالا شاید الان شده ...
اما برعکس بقیه من نمیگم ایشالله به عشق واقعی دست پیدا کنی ... (به نظرم این دعا نیست . واقعا انقدر سخته که ارزششو نداره زندگیت به پاش بره ... البته این موضوع خیلی جای بحث داره ... ) اما برات دعا میکنم واقعا مژده رو دوست داشته باشیو اونم دوست داشته باشه و به هم برسین ... این آخرش مهمه !

کترین دوشنبه 12 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:21 ب.ظ http://rozeashegh.blogsky.com

سلام
نمی دونم اما می دونید که عشق امانه تآدمو می بره برام دعا کنید براتون دعا می کنم عاشق سوزونده جونمو مواظب باشید امامی دونم فایده نداره
آپم منتظر بیا

همه مثل یکی سه‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:49 ب.ظ

سلام! راستش من که چیزی نفهمیدم!
این به چه زبانیه؟

مهرسا پنج‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 08:44 ب.ظ

salam az man meshnaviii eshgho asheghero raha kon chon badbakhteye motlaghe akharesh man az roo delsooze be ye pesar ke ashnamoone va doosam dare ghole ezdevaj dadam ama akheran be ostade yeke az doroose daneshghah alaghe mand shodam va ehsase bade daram man 19 salame daneshjooye sakht afzar........

سلام
فقط می گم متاسفم
امیدوارم به هرچه لایقشی که همون بهترین هاست برسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد